تاریخ افغانستانِ معاصر، مملو از درسها و عبرتهایی است که میتواند همچون چراغ راهی برای مسیر پیشروی فرهیختگان، نخبگان و مردم آن سرزمین باشد. یکی از مشکلات اساسی در مطالعه تاریخ معاصر افغانستان در کنار کمبود و قِلت منابع، شفاهیبودن آن است.
از همینروی آثاری در قالب زندگینامه و مصاحبه که در نهایت منجر به مکتوبشدنِ تاریخ شفاهی میشود، اهمیت و ارزش مطالعه مضاعفی مییابد؛ به ویژه آنکه اگر آن زندگینامه و خاطرات مربوط به افرادی باشد که علاوه بر شاهد عینیبودنِ سیر تحولات، خود از بازیگران و کنشگران آن رویدادها بودهاند.
کتابِ “نیمقرن مبارزه و سیاست” -زندگی و خاطرات عبدالحمید محتاط– که حاصل بیست و هفت مصاحبه دو ساعته ویدیو اسکایپی سمیه رامش میباشد و در ۵۳۵ صفحه توسط انتشارات امیری، سال ۱۴۰۱ ه.ش (چاپ دوم) بازچاپ شده است، در زمره چنین آثاری محسوب میشود.
عبدالحمید محتاط (متولد ۲۳ میزان/مهر ۱۳۲۳) از جمله دولتمردان و سیاستمداران معاصر افغانستان محسوب میشود که در دورهها و نظامهای سیاسی مختلف افغانستانِ معاصر، مسئولیتهایی قابل توجهی داشته است.
محتاط از تئوریسینها و همراهان محمدداوود در کودتای ۲۶ سرطان/تیر ۱۳۵۲ میباشد که منجر به تغییر نظام سیاسی کشور از سلطنت به جمهوریت شد (صص ۶۹- ۷۵) که کمتر از یکسال وزیر مخابرات در دوره جمهوری داوودخان بود و پس از آن چهار سال به خانهبندی و حبسخانگی دچار شد. (صص ۱۳۱-۲۰۵)
عبدالحمید محتاط با کودتای کمونیستی هفت ثور ۱۳۵۷ و با تغییر نظام سیاسی، در دوره نورمحمد ترهکی، به تعبیر خودش به عنوان سفیر افغانستان، نُه سال در ژاپن تبعید بود (صص ۲۶۵ و ۲۶۶) و در دوره رياستجمهوری نجیبالله از ژاپن به افغانستان بازگشت و به حیث معاون صدر اعظم -سلطانعلی کشتمند- (ص ۳۲۹) و سپس به مدت چهار سال معاون ریسجمهور -نجیبالله- (ص ۳۹۳) تا سقوط دولت نجیبالله، ایفای نقش و وظیفه نمود.
با روی کار آمدن دولت مجاهدین، نخست به دهلی (ص ۴۷۰) و سپس ژاپن و استرالیا (صص ۴۷۹- ۴۸۲) مهاجرت نمود و در نهایت سال ۱۹۹۵م اوکراین را به عنوان زندگی محل زندگی برگزید (ص ۴۸۳)
در این کتاب، در لا به لای خاطرات و زندگی عبدالحمید محتاط که به شکل پرسش و پاسخِ مصاحبهای تدوین شده است، میتوان ردیابی و ارزیابی مناسبی از تحولات پر فراز و فرود نیم قرن اخیر افغانستان داشت.
یکی از مهمترین درسهای کتاب “نیمقرن مبارزه و سیاست” که به نحوی روایت عبدالحمید محتاط از تاریخ تحولات معاصر افغانستان میباشد، این است که در مییابیم چگونه تبعیضها و نابرابریهای متعدد و مختلفِ اجتماعی-اقتصادی-سیاسی در دوران ظاهرشاه در افغانستان، منجر به وقوع کودتا (کودتای ۲۶ سرطان/تیر ۱۳۵۲) و تغییر نظام سیاسی کشور از سلطنت به جمهوریت شد.
و در ادامه چگونه مسیر خودکامگی و استبدادی سردارداوود منجر به آن شد که بسیاری از همراهانش در کودتای ۲۶ سرطان سال ۱۳۵۲، به همراهی چپگرایان، کودتای ۷ ثَور/اردیبهشت ۱۳۵۷ را به وجود آوردند.
اگرچه روایت عبدالحمید محتاط، تنها یک روایت از مجموع روایتهای تاریخ معاصر افغانستان محسوب میشود که با در کنار سایر روایتها، میتوان درباره اعتبارسنجی آن تحقیق و پژوهش نمود.
اما آنچه مهم میباشد این است که در این کتاب، ما روایت یکی از بازیگران اصلی تاریخ معاصر افغانستان را داریم. آن هم روایت شخصی که بعد از پنجاه سال مبارزه و سیاست با نگاهی انتقادی به تاریخ معاصر افغانستان مینگرد و حتی بر این نظر است که میبایست جامعه و کشور افغانستان، با توجه به پیشنه و زمینهاش، نسخه بومی خودش از چپگرایی را میداشت و خطای اتحاد جماهیرشوروی در دوران حکومت حزب دموکراتیک خلق در افغانستان را با خطای ایالاتمتحده آمریکا در دوران پسایازده سپتامبر، قابل ارزیابی و مقایسه میداند:
《اندیشه چپ در افغانستان باید بومی میشد، نه اینکه به شکل کورکورانه بالای مردم تطبیق میشد. افغانستان یک کشور است با تاریخ کهن و فرهنگ غنی. با درک و شناخت ویژگیهای آن باید ریفورم صورت بگیرد. به آن شکل که شورویها در افغانستان عمل کردند اشتباه بود و به شکل امروزی هم که امریکا آمده است، کاملا به خطا رفتهاند… مردم باید آگاه شوند و روشن شوند. آگاهی نه به این منظور که تنها “قل هو الله احد” را از بَر کنند. جامعه به دانش فنی نیاز دارد. حتی همین آیه قرآن هم، تعداد زیادی معنی آن را نمیدانند. جامعهای که در آن دینداری به این شکل پیاده شود برای خرد و تعقل جایی ندارد. فقط باید همه چیز را بدون تعقل بپذیرد.به هر حال، در اوضاع موجود افغانستان همه چیز به شکل عجیبی در هم آمیخته شده است.》(صص ۳۷۰- ۳۷۲)